رفتن به محتوای اصلی
حجت الاسلام سعيد داوودي

حديث دوات و قلم 2

تاریخ انتشار:
داستان از اين قرار است که در روزهاى پايانى عمر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آن حضرت به جمعى از اصحاب که به عيادتش رفته بودند، فرمود: «قلم و دواتى برايم حاضر کنيد تا براى شما نامه اى بنويسم که پس از آن هرگز گمراه نشويد».
حدیث قرطاس

3. نزاع و درگيرى در محضر آن حضرت
علاوه بر اين سخنان ناروا، بعضى از صحابه در محضر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به نزاع و کشمکش پرداختند. جمعى با عمر همراهى کردند و گروهى با او به مخالفت برخاستند و مى گفتند:بگذاريد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) وصيت نامه اش را بنويسد.
همان گونه که در بعضى از روايات صحيح بخارى آمده است: «فاختلفوا وکثُر اللَّغَط»؛ (آنها اختلاف کردند و هياهو و داد و فرياد زياد شد).(23)
در چهار روايت در صحيح بخارى و صحيح مسلم آمده است: «فتنازعوا ولاينبغى عند نبىّ تنازع»؛ (به نزاع و کشمکش پرداختند در حالى که اين کار در محضر پيامبر(صلى الله عليه وآله) شايسته نبود).(24)
در سه روايت در صحيح بخارى و مسلم (با اندکى اختلاف در تعبيرات) آمده است: «فاختلف اهلُ البيت فاختصموا، فکان منهم من يقول: قرِّبوا يکتب لکم النبىّ کتاباً لن تضلوا بعده، ومنهم من يقول ما قال عمر; اهل خانه اختلاف کردند و با هم به درگيرى و خصومت پرداختند. برخى از آنها مى گفتند: قلم و دوات را حاضر کنيد تا براى شما نامه اى بنويسد که پس از آن هرگز گمراه نشويد و برخى نيز سخن عمر (که بيمارى بر پيامبر غلبه کرده) را مى گفتند».(25)
اين مطالب کاملا گوياى آن است که در نزد آن حضرت به خصومت و کشمکش و نزاع پرداختند و سخنان بالا ردّ و بدل شد!
 4. عکس العمل پيامبر چگونه بود؟
عکس العملى که رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در برابر برخوردهاى نارواى جمعى از صحابه و نزاع و درگيرى آنان از خود نشان داد نيز قابل توجه است. مطابق آنچه در صحيح بخارى و مسلم آمده، دو نوع عکس العمل از آن حضرت نقل شده است:
1. فرمود: «قوموا عنّى ولاينبغى عندى التنازع»؛ (از نزد من برخيزيد (و دور شويد) که در محضر من نزاع و کشمکش سزاوار نيست).(26)
در اين تعبير کاملا خشم و ناراحتى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از سخنان، اعمال و رفتار آنها آشکار است.
2. هنگامى که نزاع و کشمکش پيش آمد و حرف هاى زشتى به آن حضرت زده شد، فرمود: «ذرونى، فالّذى أنا فيه خير ممّا تدعوني إليه»؛ (مرا به حال خودم واگذاريد! چرا که اين حالتى که من در آن هستم بهتر از چيزى است که مرا بدان فرا مى خوانيد).(27) (اشاره به حالت توجه مخصوص به خدا در آخرين ساعات عمر است)
5. اندوه فراوان ابن عباس براى چه بود؟
مطابق پنج روايت از روايات صحاح، هنگامى که ابن عباس مى خواهد گزارشى از ماجراى آن روز بدهد، نخست با تأثر و اندوه از آن ياد مى کند و سپس به نقل حادثه مى پردازد، به عنوان نمونه: «سعيد بن جبير ـ مطابق نقل صحيح بخارى ـ مى گويد، ابن عباس مى گفت: «يوم الخميس و ما يوم الخميس»؛ (روز پنج شنبه، چه روز پنج شنبه دردناکى؟!).
سپس سعيد بن جبير مى افزايد: «ثمّ بکى حتّى بلَّ دمعه الحصى»؛ (سپس (ابن عباس) آن قدر گريست که قطرات اشک چشمش روى سنگريزه هاى زمين افتاد).(28)
روشن است که تأسف ابن عباس و اشک فراوان او، هم به سبب توهينى است که به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شد و هم به خاطر جلوگيرى از نوشتن آن حضرت; که در صورت نوشتن، از گمراهى امت جلوگيرى مى شد.
در چهار نقل ديگر در صحيح بخارى و مسلم از اين حادثه آمده است که ابن عباس پس از نقل اين ماجرا، در پايان براى ممانعت از کتابت آن نامه، بسيار تأسف مى خورد. از جمله:
در روايتى که عبيدالله بن عبدالله از ابن عباس نقل مى کند، پس از بيان ماجراى جلوگيرى از ممانعت کتابت نامه، آمده است: «قال عبيدالله: وکان ابن عباس يقول: إنّ الرزيّة کلّ الرزيّة ما حال بينَ رسول الله وبين أن يکتُبَ لهم ذلک الکتاب، من اختلافهم ولَغَطهم»؛ (عبيدالله گفت: ابن عباس همواره مى گفت: مصيبت و خسارت سنگين و حقيقتاً خسارت تام، آن است که آنان به سبب اختلاف، هياهو و کشمکش مانع شدند که رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آن نامه را بنويسد).(29)
 6. آيا مى توان چنين نسبت هايى را به پيامبر داد و نافرمانى کرد؟
شارحان «صحاح» در شرح اين احاديث تصريح کرده اند که پيامبر(صلى الله عليه وآله) در سلامت و بيمارى معصوم است و هميشه سخنش عين حقيقت است.
ابن حجر عسقلانى از «قرطبى» نقل مى کند که: «مقصود از «هجر» در اين حديث سخن انسان بيمار است که درست حرف نمى زند و لذا به حرف او اعتنايى نمى شود». سپس مى افزايد: «ووقوع ذلک من النبى(صلى الله عليه وآله)مستحيل لانّه معصوم فى صحّته ومرضه لقوله تعالى (وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى) و لقوله(صلى الله عليه وآله) إنّى لااقول فى الغضب والرضا إلاّ حَقّاً»؛ (وقوع چنين امرى (هذيان گويى) از پيامبر(صلى الله عليه وآله) محال است؛ زيرا آن حضرت در سلامت و بيماريش معصوم است، به دليل سخن خداوند که مى فرمايد: «او (پيامبر) از سر هوا و هوس سخن نمى گويد» و به دليل سخن خود آن حضرت که فرمود: «من در حال خشم و خشنودى (در هر حالى) جز حق نمى گويم).(30)
بدرالدين عينى نيز در «عمدة القارى» که در شرح صحيح بخارى است، دقيقاً همين مطلب را مى گويد.(31)
دانشمند معروف ديگرى به نام «نووى» نيز در شرح صحيح مسلم مى گويد: «إعلم انّ النبى معصوم من الکذب و من تغيير شيء من الاحکام الشرعية فى حال صحته وحال مرضه»؛ (بدان که پيامبر(صلى الله عليه وآله) يقيناً از سخن دروغ و ناروا و تغيير احکام شرعى چه در حال صحت و چه در بيمارى معصوم است).(32)
اضافه بر آيات متعددى از قرآن مجيد که قبلا به آن اشاره شد، اينها همگى گواه است که مقام پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) فراتر از اين بود که سخن نادرستى در تمام عمر از او سر زند.
قابل توجه اينکه گروهى از دانشمندان اهل سنت دست به توجيهاتى براى اين مسأله مسلم تاريخى زده اند، که راستى شگفت آور است!!
مسأله اى به اين روشنى توجيه ندارد، آيا بهتر نبود به جاى توجيهات غير منطقى، پيشداورى هاى خود را کنار مى گذاشتند و مى گفتند خطاى بزرگى از شخص يا اشخاصى سر زده که همه مى دانيم آنها جايز الخطا بوده اند.
به عنوان نمونه در کتاب «فتح البارى فى شرح صحيح البخارى» که از مهمترين کتب نزد اين برادران است مى خوانيم: علما متفقند که قول عمر حسبنا کتاب الله (قرآن براى ما کافى است) نشانه قوت فقه و دقت نظر او است!!(33) آيا جمله قبل از آن که گفته است: «بيمارى بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) چيره شده (و پريشان گويى مى کند)» نيز نشانه فقه و دقت نظر است؟!
به علاوه آيا کتاب الله بدون سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) کافى است در حالى که حتى عدد رکعات نماز، و نصاب زکاة، و عدد اشواط طواف و عدد سعى و رمى جمرات و بسيارى از احکام ديگر فقط در سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده، آيا نفى اين امور نشانه فقه و دقت نظر است؟ آيا اعتراف به واقعيت ها بهتر از اين گونه توجهات نيست (خدا عالم است!).
7. مسأله مهم تر!
از اين سخنان ناروا و حيرت انگيز که در شش مورد از کتاب صحيح بخارى و سه مورد صحيح مسلم آمده است، که بگذريم اين سؤال پيش مى آيد که پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) چه چيز مهمى را مى خواست بنويسد (يا دستور دهد آن را بنويسند) که با اين مخالفت شديد روبه رو شد؟!
به يقين آن مطلب اولا تناسب با آخرين روزهاى حيات پيامبر(صلى الله عليه وآله) داشته.
ثانياً: مسأله بسيار مهمى بوده که اگر به آن عمل مى شد هرگونه گمراهى و اختلاف ناشى از آن برطرف مى گشت.
ثالثاً: آن مسأله خوشايند بعضى از حاضران نبود، و با آن مخالف بودند.
تصور مى کنيم خواننده گرامى مى تواند حدس زند که آن مسأله چيزى جز مسأله خلافت و ولايت نبود، خلافت چه کسى جز على بن ابى طالب(عليه السلام)؟!
ما معتقديم پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) پس از بيانات گوناگون در جهت معرفى امام على(عليه السلام) به ولايت امّت و به ويژه پس از ماجراى غدير، در پى تثبيت امر امامت و خلافت آن حضرت بود;اين نکته را مى توان از کلمات مشابه اين حديث و کلمات ديگرى از آن حضرت که درباره عترت گرامى اش فرموده است ـ مخصوصاً حديث ثقلين ـ بدست آورد; که به خواست خداوند در نوشته هاى بعد درباره حديث غدير و حديث ثقلين سخن خواهيم گفت.
يک بار ديگر اين جزوه را مطالعه فرماييد، ما قضاوتى نمى کنيم بهتر است خودتان داورى نماييد.

فهرست منابع
1. قرآن کريم
2. تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، مؤسّسه اعلمى، بيروت، چاپ چهارم، 1403ق.
3. تفسير القرآن العظيم، ابن کثير دمشقى، دارالاندلس، بيروت، 1996 ق.
4. صحيح ابن حبان، ابن حبان، تحقيق شعيب الأرنؤوط، مؤسسة الرسالة، چاپ دوم، 1414ق.
5. صحيح بخارى، ابوعبدالله محمّد بن اسماعيل بخارى، تحقيق صدقى جميل العطّار، دارالفکر، بيروت، چاپ اوّل، 2005م.
6. صحيح مسلم، ابوالحسين مسلم بن حجّاج نيشابورى، تحقيق صدقى جميل العطّار، دارالفکر، بيروت، چاپ اوّل، 2004م.
7. صحيح مسلم شرح محيى الدين نووى، شرکة ابناء شريف الأنصارى، بيروت، 2007م.
8. عمدة القارى شرح صحيح بخارى، بدرالدين عينى، دارالفکر، بيروت، چاپ اوّل، 2005م.
9. فتح البارى، احمد بن على بن حجر عسقلانى، مکتبة العبيکان، رياض، چاپ اوّل، 1421ق.
10. الکامل فى التاريخ، ابن اثير جزرى، تحقيق أبى الفداء عبدالله القاضى، دارالکتب العلمية، بيروت، چاپ سوم، 1418ق.
11. لسان العرب، ابن منظور افريقى، دار صادر، بيروت، چاپ اوّل، 1997م.
12. مسند ابى يعلى، ابويعلى موصلى، تحقيق حسين سليم اسد، دارالمأمون للتراث، چاپ دوم.
13. مسند احمد، احمد بن حنبل، دار صادر، بيروت.
14. مصباح المنير، فيّومى، تصحيح محمد عبدالحميد، 1347ق.
 ----------------------------
منبع: پایگاه اطلاع رسانی آیت الله مکارم شیرازی
----------------------------
پی نوشت:
(23). صحيح بخارى، کتاب العلم، باب 39، ح 4 .
(24). صحيح بخارى، کتاب الجهاد والسير،باب175،ح1;کتاب المغازى،باب84، ح 4; کتاب الجزيه، باب 6، ح 2; صحيح مسلم، کتاب الوصية، باب 6، ح6.
(25). صحيح بخارى، کتاب المرضى، باب 17، ح 1; کتاب المغازى، باب 84، ح5; صحيح مسلم، کتاب الوصية، باب 6، ح 8.
(26). صحيح بخارى، کتاب العلم، باب 39، ح 4. در برخى از روايات فقط کلمه «قوموا» آمده است: همان مدرک، کتاب المغازى، باب 84، ح 5; کتاب المرضى، باب 17، ح 1; صحيح مسلم، کتاب الوصية، باب 6، ح 8 .
(27). صحيح بخارى، کتاب الجزيه، باب 6، ح 2; کتاب المغازى، باب 84، ح 4; کتاب الجهاد والسير، باب 175، ح 1 (در اين حديث، به جاى «ذرونى» کلمه «دعونى» آمده است). در صحيح مسلم، کتاب الوصية، باب 6، ح 6، نيز آمده است: قال: «دعونى فالّذى أنا فيه خير».
(28). صحيح بخارى، کتاب الجزيه، باب 6، ح 2. شبيه همين مضمون در چند نقل ديگر نيز آمده است; ر.ک: صحيح بخارى، کتاب الجهاد والسير، باب 175، ح 1; کتاب المغازى، باب 84، ح 4 (بدون نقل گريستن ابن عباس); صحيح مسلم، کتاب الوصية، باب 60، ح 6 و ح 7 .
(29). صحيح بخارى، کتاب المرضى، باب 17، ح 1 ; شبيه به همين مضمون: کتاب العلم، باب 39، ح 4; کتاب المغازى، باب، 84، ح 5; صحيح مسلم، کتاب الوصية، باب 6، ح 8 .
(30). فتح البارى، ج 7، ص 739 .-740
(31). عمدة القارى، ج 12، ص 388 (دارالفکر، بيروت، چاپ اوّل، 2005 م).
(32). صحيح مسلم، بشرح الامام محيى الدين نووى، ج 4، ص 257 .
(33). صحيح بخارى، کتاب المرضى و صحيح مسلم، کتاب الوصية.

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.