رفتن به محتوای اصلی

گذری بر زندگی هشام بن عبدالملک - 1

تاریخ انتشار:
هشام بر اثر بیماری خناق (دیفتری) در ششم ربیع الآخر ۱۲۵ در رُصافه – که جزو ولایت قنسرین و مجاور صحرا بود – درگذشت. پسرش، مسلمه، بر او نماز گزارد و او را در رُصافه به خاک سپرد.
هشام بن عبدالملک

شناسنامه :
(كنيه): ابو الوليد- (نام): هشام بن عبد الملك- (لقب): نبود- (نام مادر): عايشه بنت هاشم - (حاجب): خالد بن عبد الله التسترى- (دبير): سالم- (مهر انگشترى): الحكم للحكيم- (مدت عمر): پنجاه و دو- (ابتداء خلافت): مائة و خمسة- (مدت خلافت): يط[1][2] - (تولد): اوایل سال 72، مدینه -(مرگ): در ششم ربیع‌الآخر ۱۲۵ در رُصافه، سوریه
تولد:
هشام در اوایل سال 72 به دنیا آمد[3]. مقریزی[4] تولد او را در سال 71 دانسته است، اما روایت اول اعتبار بیشتری دارد، زیرا گفته شده است که در سال 72 عبدالملک مشغول جنگ با مصعب ‌بن زبیر بود و چون مصعب کشته شد، خبر تولد هشام به عبدالملک رسید، به همین سبب او را منصور نامید، زیرا بدان فال نیک زده بود[5].
هشام در مدینه به دنیا آمد[6]. مقریزی[7] زادگاه او را دمشق دانسته است، اما چون در هنگام ولادت او، پدر و مادرش از هم جدا شده بودند[8] و مادرش درمیان خانوادۀ خود در مدینه به سر می‌برده، روایت اول معتبرتر است[9].
چون هشام تولد نمود عبد الملك او را موسوم بمنصور گردانيد اما مادرش آن پسر را بنام پدر خويش هشام مي خواند و بالاخره عبد الملك متابعت منكوحه[10] نموده باين اسم راضى شد و كنيت هشام ابو الوليد بود و بقول صاحب گزيده هشام المنصور باللّه لقب داشت و بروايتى در سن چهل و سه سالگى بر مسند كامرانى نشست و نوزده سال و نه ماه پادشاه بود و فتح قيساريه و اسلام اهل سمرقند و امارت نصر بن سيار در خراسان و لشگر كشيدن ملك خزر بجانب آذربيجان و شهادت زيد بن على بن الحسين رضوان اللّه عليهم در ايام حكومت هشام بوقوع پيوست و او بغايت ممسك بود و بجمع كردن اسب اظهار شعف مينمود چنانچه چهار هزار اسب در طويله اش جو مي خوردند و هشام در سنه خمس و عشرين و مائه بمرض خناق درگذشت مدت حياتش بدين روايت شصت و دو سال و چند ماه باشد و بعضى از مورخان پنجاه و پنج سال و برخى پنجاه و چهار سال گفته اند صاحب بناكتى گويد كه غلام سعيد بن عبد الملك عالم نام بوزارت هشام قيام مي نمود[11]
خلافت هشام:
پس از مرگ يزيد، هشام به حكومت رسيد و سى و چهار ساله بود.
هشام اسد بن عبد الله را از خراسان عزل كرد و جنيد بن عبد الرحمن را كه مردى خردمند و بخشنده و از مردم يمن بود به حكومت خراسان گماشت، جنيد همان كسى است كه شاعرى درباره اش چنين سروده است:
ذهب الجود و الجنيد جميعا ***** فعلى الجود و الجنيد السلام
" جنيد و بخشش هر دو با يك ديگر رفتند، بر جنيد و بر بخشش درود باد".
و چون ابو عكرمه و حيان كشته شدند، امام محمد بن على پنج تن از شيعيان خود را به خراسان فرستاد و ايشان سليمان بن كثير و مالك بن هيثم و موسى بن كعب و خالد بن هيثم و طلحة بن زريق بودند و بانان دستور داد كار خود را پوشيده دارند و آنرا براى هيچكس فاش نسازند مگر پس از آنكه پيمانهاى استوار از او براى رازدارى بگيرند.
آنان حركت كردند و به خراسان رفتند و از منطقه اى به منطقه ديگر مى رفتند و پوشيده مردم را به بيعت با افراد خاندان پيامبر(صلی الله علیه وآله و سلم) دعوت مى كردند و چون ستم و سركشى بنى اميه و كارهاى زشت ايشان آشكار شده بود مردم را به دشمنى با ايشان برانگيختند و چنان شد كه گروه بسيارى در تمام نواحى خراسان دعوت ايشان را پذيرفتند.
چون خبر ايشان به جنيد رسيد دستور داد آنان را تعقيب كردند و گرفتند و پيش او آوردند بايشان گفت اى تبهكاران شما باين سرزمينها آمديد و دل هاى مردم را بر بنى اميه تباه كرديد و براى بنى عباس دعوت مى كنيد.
سليمان بن كثير گفت اى امير آيا اجازه مى دهى سخن بگويم؟ گفت بگو، گفت داستان ما و تو چنان است كه شاعر گفته است:
لو بغير الماء حلقى شرق ***** لاستغثت اليوم بالماء القراح
" اگر چيزى جز آب گلوگير من شود باب پناه مى برم، امروز اگر باب هم پناه برم گلوگير من است".
اى امير به تو بگويم كه ما مردمى يمنى و از قوم تو هستيم و اين مضرى ها نسبت به ما تعصب مى ورزند و دروغ و بهتان بر ما مى بندند و اين بدان جهت است كه ما نسبت به قتيبه بسيار سخت گير بوديم و امروز آنان به هر بهانه اى در طلب خون اويند.
جنيد به ياران خود كه حاضر بودند گفت عقيده شما چيست؟
عبد الرحمن بن نعيم كه سالار ربيعه بود و از خواص جنيد چنين گفت، معتقديم با آزاد كردن ايشان بر قوم خود منت گزارى كه شايد همچنان باشد كه مى گويند.
جنيد دستور داد آنان را آزاد كردند و آنان از زندان بيرون آمدند و داستان خود را براى امام نوشتند.
او در پاسخ ايشان نوشت" اين ساده تر پيشامدى بوده كه براى شما رخ داده است كار خود را پوشيده بداريد و در دعوت خود مدارا كنيد".
آنان از مرو به بخارا و از بخارا به سمرقند و از سمرقند به كش و نسف و از آنجا به ناحيه چغانيان رفتند و سپس به ختلان و مرورود و طالقان رفتند و از آنجا به هرات و پوشنگ و سيستان رفتند و در همه آن سرزمينها زمينه بسيار فراهم آوردند و كار ايشان در تمام سرزمينهاى خراسان آشكار شد و چون اين خبر به جنيد رسيد از آزاد كردن ايشان اندوهگين و پشيمان شد و كسانى را به جستجوى ايشان گسيل داشت و بر آنان دست نيافت.
جنيد براى خالد بن عبد الله كه حاكم عراق بود نامه نوشت و موضوع انتشار دعوت در خراسان و كارهاى داعيان محمد بن على را شرح داد.
خالد هم براى هشام نوشت، هشام در پاسخ خالد نوشت كه براى جنيد نامه بنويسد كه اقدام به كشتن و خون ريزى نكند و از هر كس كه از او دست باز مى دارد دست بازدارد و مردم را با تلاش و كوشش آرام كند و كسانى را كه مردم را به بنى عباس دعوت مى كنند پيدا و آنان را از خراسان تبعيد كند.
چون اين فرمان به جنيد رسيد فرستادگان خود را به تمام نواحى خراسان گسيل داشت و براى كارگزاران خود نوشت كه آن قوم را جستجو كنند و اثرى از ايشان بدست نيامد.[12]
نقلی دیگر از خلافت هشام:
هشام[13]  بن عبد الملك، كنيت او ابو وليد بود، او بخلافت بنشست در ماه رمضان سنه تسع و ستين[14] و در ايام او زيد بن على بن الحسين خروج كرد، و چهارده هزار مرد از شيعه با او بيعت كردند، و باز خلاف كردند، و از آن جمله چهارده كس پيش او بماندند، و هشام عبد الملك، يوسف بن عمر را كه والى عراق بود بطلب و دفع زيد بن على فرستاده بود، ناگاه او را دريافتند، قتال ميان ايشان قايم شد تيرى بر دماغ زيد آمد و شهيد شد، او را دفن كردند، پس از ان او را از خاك بركشيدند و بياويختند. پس هشام نامه كرد بجانب ابن عمر[15] تا زيد را بسوختند رضى اللّه عنه.
پسر[16] زيد بن على، كه يحيى نام او بود از آنجا بگريخت و بطرف بلخ آمد عليه الرحمه، و هشام ولايت خراسان را به جنيد بن عبد الرحمن العطفانى داد[17]، و در سنه اثنى عشر و مائة، خاقان ملك تركستان بيرون آمد و با جنيد مصاف كرد، ميان سمرقند و فرغانه. و در سال دوم هم مصاف كردند، هر دو كرت نصرت لشكر اسلام را بود، و لشكر تركستان چندان بود كه در عد دنيا يد خلق بسيار از ايشان بدوزخ رفت، و بسيار اسير شدند، و بروايتى فتح مسلمه برادر هشام را بود، و بملك خزر مدينه باب الابواب بنا كرد[18]، و آن فتح جنيد را بود.
ولايت هشام نوزده سال و هشت ماه و نيم بود، و بقولى يازده ماه، و فوت او بزمين شام در موضعى بود، كه نام او رصافه[19] است، و آن دار الملك او بود، و مدت عمر او پنجاه و شش سال بود، و وفات او در ششم ماه ربيع الاول سنه خمس و عشرين و مائة بود.[20]
مدت حکومت او ۱۹ سال و ۷ ماه و ۲۱ روز بود.[21]
خصائل هشام بن عبدالملک:
بعد ازمرگ يزيدبن عبدالملك، برادرش هشام در سال 105 به خلافت رسيد وتا سال 125 يعنى نوزده سال و هفت ماه خلافت كرد. هشام نسبت به بزرگان وافراد شريف حقد و كينه داشت و به بخل مشهور بود. او مى گفت: درهم درهم بايد جمع كرد تا مال فراوان گردد.[22]
يعقوبى او را چنين توصيف مى كند:
 «انَّهُ بَخيلٌ فَظٌّ ظَلُومُ شَديدُ الْقَسْوَةِ طَويلُ اللَّسانِ»[23]
او بخيل، بدخلق، بدزبان، ستمگر، قساوت پيشه و زبان دراز بود.
گويند كه روزى هشام به بستانى از بساتين خويش درآمد. جمعى از ندما و خواص كه در ملازمت او بودند از ميوه هاى آن باغ مقدارى خوردند و چون ايشان را از اكل فراغ حاصل شد گفتند كه حق سبحانه و تعالى بر اثمار اين اشجار بركت كناد. هشام گفت چون به يمن مقدم شما هيچ نماند اثر بركت در كجا پديد آيد؟ آنگاه فرمان داد كه درختان ميوه دار را بركنند و به جاى آن اشجار زيتون بنشانند.[24]
برادرش قبل از خلافت به وى مى گفت: آيا آرزوى خلافت به سر دارى و حال آنكه ترسو و بخيل هستى؟[25] هشام به فسق، فجور، عيش و نوش و شرابخورى معروف  بود به طورى كه يك روز از هفته را به شراب خوردن اختصاص داده بود.[26]
او بنى اميه را از حقوق ومزاياى بسيار بهره مند كرد و درمقابل آن نسبت به علويان سياست خشن و تندى اتخاذ كرد و آنان را از حقوق عمومى خويش محروم نمود.
درزمان وى زندگى بر مردم تنگ شد و احساسات و عواطف انسانى رو به زوال گذاشت و نيكوكارى وهميارى از جامعه رخت بر بست و مردم به تبع از خليفه از بذل و بخشش دست كشيدند به طورى كه زمانى سخت تراز آن زمان ديده نشد.[27]
امام باقر(علیه السلام) و هشام:
هشام بن عبدالملك از سياستمداران و خلفاى مقتدر[28] و به قولى مقتدرترين مرد و رجل بنى اميه بود.[29] هشام از روزى كه درزمان خلافت پدرش عبدالملك، در مكه و در مراسم حج، امام سجاد(علیه السلام) وجلالت و منزلت وى را ديد بغض آن بزرگوار و فرزندان وى را به دل گرفت و وقتى به حكومت رسيد، اين كينه ديرينه را آشكار كرد. بين امام باقر(علیه السلام) و هشام بر خوردهاى متعددى اتفاق افتاد. وى سعى داشت امام را تحقير كند و شخصيت وى را بشكند ولى امام با برخوردى متناسب و دقيق نقشه هاى وى را خنثى مى كرد.
هشام در سال 106 يعنى يك سال واندى بعد از خلافت به حج رفت.[30] در مراسم حجّ امام عليه السلام را ديد كه مردم به وى رو آورده ومسائل خود را از ايشان مى پرسيدند. هشام سعى داشت با فرستادن عالمان دربارى، از امام سؤالى پرسيده شود و حضرت درجواب بماند وسرافكنده گردد.
ابى حمزه ثمالى نقل مى كند: درآن سال كه هشام به حجّ آمد، نافع (از علماى مشهور عامّه) همراه وى بود. نافع مردى را ديد در كنار ديوار خانه خدا كه مردم دور او اجتماع كرده و سؤالات خويش را مى پرسيدند. نافع از هشام پرسيد كه او كيست و هشام درجواب گفت كه او محمدبن على بن الحسين است.
نافع گفت: اگر اجازه دهيد پيش او بروم و سؤالى كنم كه جواب آن را جز پيامبر يا وصّى پيامبر نداند.
هشام گفت: برو شايد سؤالى كنى و او را خجل گردانى. نافع خدمت امام رسيد و سؤال خود را طرح كرد و جوابهاى محكم و مستدلّ شنيد و به نزد هشام باز گشت. هشام كه منتظر شنيدن خبر خوشى بود، احوال پرسيدونافع جواب داد:
مرا رها كن كه به خدا قسم او به حق عالمترين مردم و فرزند رسول خدا است.[31]
امام پنجم شيعيان، حضرت امام باقر علیه السلام از سوى اين خليفه نابكار، سختى  ها و فشارهاى زيادى را تحمل نمود و سرانجام در سال 114 قمرى به دسيسه و دستور هشام و به توسط ابراهيم بن وليد بن عبدالملك، عامل خليفه در مدينه به شهادت رسيد.[32]

 

پی نوشت:
----------------------------------------

[1] اصل: يط ط؟ طبرى: 16 سال و 7 ماه. مجمل: 19 سال و هشت ماه و 20 روز
[2] ابى سعيد عبد الحى بن الضحاك بن محمود گرديزى‏، زين الاخبار(433 ق‏)، ناشر: دنياى كتاب‏، تهران‏، چاپ: 1363ش‏، چاپ: اول/ ص:115
[3] خلیفة بن خیاط، ص‌168؛ بلاذری؛ طبری، همانجاها؛ ابن‌ اثیر، ج‌5، ص‌123
[4] ص‌574
[5] بلاذری؛ طبری؛ ابن‌اثیر، همانجاها؛ قس ابن‌قتیبه، 1967، ج‌2، ص‌104، که نوشته است عبدالملک در اطراف شام مشغول گردش بود که خبر تولد را شنید
[6] ازدی، ص‌51
[7] ص‌184
[8] ابن ‌عبدربه، ج‌5، ص‌180
[9] کبیسی، ص‌40
[10] نکاح کرده شده
[11] غياث الدين بن همام الدين خواند مير، تاريخ حبيب السير(942 ق‏)، ناشر: خيام‏، تهران‏، چاپ: 1380ش، چاپ:چهارم/ ص:178
[12] ابو حنيفه دينورى، اخبار الطوال، ترجمه: محمود مهدوى دامغانى،282 ق‏، نشر نى‏/ صص: 378-379
[13] اصل هاشم.
[14] كذا، ولى بقول جمهور: 105 ه
[15] اصل وپ: بجانب عمرو، ولى چون يوسف بن عمرو والى عراق بود نه خود عمر، كلمها بن زيادت شد.
[16] اصل: پس زيد، اگر به ضمه اول بخوانيم بمعنى همان پسر باشد.
[17] كذا. الكامل و فتوح البلدان: الجنيد بن عبد الرحمن بن عمرو بن الحرث المرى.
[18] اين جمله در اصل وپ: مغشوش بود از تصريح ياقوت و الكامل و غيرهم اصلاح شد، ياقوت گويد: باب الا ابواب و هو الد و بند شروان على بحر طبرستان و هو بحر الخزر.
[19] اصل: رصامه، پ: احايه. الكامل و مسعودى: رصافه در ارض قنسرين‏
[20] منهاج الدين سراج ابو عمر عثمان جوزجانى، طبقات ناصرى‏(قرن 7 ق‏)، محقق/مصحح: عبدالحى حبيبى‏، ناشر: دنياى كتاب‏،تهران‏، چاپ:1363ش، چاپ: اول‏/ ج1، صص:99-100
[21] طبری، تاریخ، ج‌۷، ص‌۲۰۰، بیروت.
[22] حياة الامام محمدالباقر، ج 2، ص 56.
[23] تاريخ بعقوبى، ج 2، ص 328.
[24] غياث الدين بن همام الدين خوند مير(941 ق‏)، مآثر الملوك‏، محقق/مصحح: ميرهاشم محدث‏، ناشر: رسا، چاپ: تهران، 1372ش، چاپ: اول‏/ ص : 86
[25] مورج الذهب، ج 3، ص 211.
[26] ر. ك. الاغانى، ج 6، ص 100.
[27] احمد حيدرى، تاريخ زندگانى امام باقر(عليه السلام)/ ص : 86-87
[28] تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 251.
[29] مجموعه آثار دومين كنگره جهانى حضرت رضا عليه‏السلام، ج 1، ص 50.
[30] كامل، ج 5، ص 130.
[31] احتجاج، ج 2، ص 326. هشام افراد ديگرى همچون ابْرَش كلى و سالم را هم براى سؤال كردن ازامام فرستاد كه آنها هم جواب قاطع و كامل دريافت داشتند. ر. ك. بحارالانوار، ج 46، ص 332 و 355.
[32] منتهى الآمال، ج 2، ص 118؛ روز شمار تاريخ اسلام (ماه صفر)، ص 64.

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • آدرس های صفحه وب و آدرس های ایمیل به طور خودکار به پیوند تبدیل می شوند.