تأثیر معنوی حجاب
پایگاه اطلاع رسانی بلاغ| داستان های واقعی با موضوع حجاب و عفاف (قسمت سوم)
برشی از کتاب "شمیم عفاف" فصل اوّل؛ اهمیت، فلسفه و آثار حجاب.
کاری از گروه تولید محتوای معاونت فرهنگی وتبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم.
*******
آرامش روانی زن
حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ غلامرضا فیروزیان، یکی از وعاظ و مبارزان سیاسی اهل تهران، نقل میکند:
تابستان سال 1323 در ونک مستوفی منبر میرفتم. امام جماعت آنجا تعریف کرد: یک روز صدای درِ منزل بلند شد. وقتی آمدم در را باز کردم، خانمی نیمهبرهنه، بیحجاب، آرایشکرده و دست و سینه باز را مقابل خود دیدم. خواستم درب را ببندم و به او بیاعتنایی کنم؛ ولی فکر کردم همین که درِ خانه یک روحانی با این قیافه آمده، شاید معایب بیحجابی را نمیداند و بتوانم نصیحتش کنم. سرم را پایین انداختم و گفتم: بفرمایید. داخل اطاق شد و نشست و مسئلهای در مورد ارث از من سؤال کرد. من گفتم: خانم من هم از شما میخواهم مسئلهای بپرسم؛ اگر جواب دادید، بنده نیز جواب شما را میدهم. گفت: شما از من؟ گفتم: بله. گفت: بفرمایید. گفتم: شخصی در محلی مشغول غذاخوردن است؛ غذا هم بسیار مطبوع و خوشمزه است. گرسنهای از کنار او میگذرد و پایش از حرکت میایستد و جلوی او مینشیند؛ شاید تعارفش کند؛ ولی او اعتنا نمیکند. شخص گرسنه، تقاضای یک لقمه میکند و او میگوید: غذا متعلق به من است و نمیدهم. هرچه التماس میکند، او به خوردن ادامه میدهد. خانم! به نظر شما این شخص، چگونه آدمی است؟ گفت: «آن شخص بیرحم، از شمر بدتر است.» گفتم: گرسنه، دو جور است؛ یکی گرسنه شکم و یکی گرسنه شهوت. جوان، گرسنه شهوت است و خانم نیمهبرهنه و زیبایی را میبیند که همه نوع عطرها و آرایشهای مطبوع دارد، هرچه با او راه میرود تا شاید خانم توجهی به او بکند و مقداری روی خوش به او نشان بدهد، خانم به او اعتنا نمیکند. جوان اظهار علاقه میکند و زن، محل نمیگذارد. جوان خواهش میکند و زن میگوید: من نجیبم و حاضر نیستم با تو صحبت کنم. جوان التماس میکند و زن توجه نمیکند. حال بگویید این خانم، چگونه آدمی است؟
آن خانم کمی فکر کرد و از جایش بلند شد و از خانه بیرون رفت. فردا دوباره درب منزل به صدا در آمد. رفتم درب را باز کردم، دیدم سرهنگی دَم در ایستاده و اجازه ورود میخواهد. وقتی وارد اطاق شد و نشست، گفت: «من شوهر همان خانم دیروزی هستم. وقتی که با او ازدواج کردم، چون خانوادهای مذهبی بودیم، از او خواستم باحجاب باشد. بعد از ازدواج، به او گفتم، از او خواهش کردم و حتی تهدیدش کردم؛ ولی زیر بار نرفت؛ اما دیروز آمد و از من چادر و پوشش اسلامی خواست. نمیدانم شما دیروز به او چه گفتید؟» ماجرا را برای شوهرش شرح دادم. مرد که با خود عبایی آورده بود، آن را به من داد و تشکر کرد و رفت.[1]
*******
تأثیر معنوی حجاب
هوا بسیار گرم بود، انگار از آسمان آتش میبارید. صورتش گُل انداخته بود و عرق مدام از سر و رویش روان بود. چادر مشکی انگار تکهای آتش شده بود به تنش؛ اما باز هم سعی میکرد، خوب خودش را بپوشاند. لبهای پُرخنده دخترکان بیحجابی که از کنارش رد میشدند، گواهی از به سخرهگرفتن پوشش او در این گرمای وحشتناک میداد. گاهی هم کسی بود که متلکی بیندازد و او را به بغل دستیاش نشان دهد. گرمت نیست؟ این چیه پوشیدی توی این گرما؟
پاهایش دیگر توان کشیدن بدن را نداشت و گرما غیرقابل تحمل
شده بود. به خانه نزدیک شده بود و فکر اینکه سریع از این شرایط نجات پیدا کند، لحظهای رهایش نمیکرد. در را باز کرد، داخل شد و بعد از بستن درب خانه، چادر مشکیاش را از سر برداشت. نگاهی به آن انداخت، از ناراحتی به گوشه حیاط انداخت. به اتاق که رسید، خودش را جلوی کولر رها کرد. در جواب سؤال مادر که گفت: «چرا اینقدر خستهای؟» گفت: خیلی هوا گرمه. اما فقط گرما نبود، بار سنگین چشمهای دریده و حرفهای تمسخرآمیز زنان غیرمحجب، از گرما بدتر بود! شربت خنک را یکجا سر کشید و خوابید. به هنگام مغرب که از شدت گرما کاسته شده و نزدیک اذان بود، از خواب بیدار شد. وضو گرفت و قرآن را از طاقچه اتاق برداشت و باز کرد. آیه 26 سوره اعراف آمد:
«يا بَني آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُواري سَوْآتِكُمْ وَ ريشاً وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُون؛ ای فرزندان آدم! برای شما، لباسی فرو فرستادیم که اندامتان را بپوشاند و مایه زینت شما باشد و لباس تقوا، بهتر است. این، از آیات خداست. باشد که پند گیرند.»
چه آیه زیبایی! انگار این آیه را قبلاً ندیده بود، یا توجهی نکرده بود. انگار امروز به چشمانش نازل شده بود و صدایی ملکوتی را در وجودش میشنید که میگفت: «اقراء... بخوان به نام پروردگارت که تو را زیبا خلق کرد و لباس تقوا را برایت پسندید.» و همینطور، آیات بعدی را با دقت خواند. انگار خدا داشت با او صحبت میکرد و میفرمود: برایت چادر را فرستادم تا لباس تقوا باشد؛ این لباس، برای تو بسیار بهتر است. نکند با رفتن به سوی شجره ممنوعه هوس، گناه و شیطان، زشتیهای خود را به نمایش در بیاوری؟ در این حال، اشک از چشمانش سرازیر شد.
صدای اذان بلند شد و او متوجه نماز گردید. این بار، همه وجودش میخواست به نماز بایستد و سر بر سجده کسی بگذارد که امروز لذت بندگی را به او چشانده بود. چادر سفید و تمیز و خوشبویش را از جالباسی برداشت و به سرش کشید؛ اما یادش آمد عصر که به خانه آمده بود و از چادر مشکیاش احساس حقارت میکرد، آن را به گوشه حیاط انداخت. به حیاط رفت و چادرش را برداشت، گرد و خاکش را پاک کرد و با احترام به داخل اتاق آورد. مادرش خبر نداشت که برای نماز بیدار شده، یا هنوز خستگی او را در خوابِ خوش نگه داشته است. همینطورکه صدایش میزد، در اتاق را باز کرد؛ دید دخترش به نماز ایستاده است؛ اما این بار با چادر مشکی. همان گوشه اتاق، جلوی در، نشست و فقط او را تماشا کرد و لذت برد.[2]
*******
تأثیر صحیفه سجادیه در گرایش به حجاب
یکی از علمای ربانی در بیان خاطره مسافرت خویش میگوید:
از یکی از شهرهای عراق، به شهر دیگری میرفتم. وقتی سوار قطار شدم، داخل کوپه نشستم. مسافرهای داخل کوپه، چند زن بیحجاب بودند. دیدم باید این مسیر طولانی را با این زنها سرکنم. گفتم چه کنم که محیط عوض شود. یادم آمد که یک نسخه از صحیفه سجادیه را همراه دارم. صحیفه را در آوردم و یکی از فرازهای نورانیِ صحیفه را خواندم و چون اینها عرب بودند و زبان مادری آنها بود، مفاهیم را درک میکردند و میفهمیدند. دیدم کلمات نورانی صحیفه آنها را عوض کرد. یکی از آنها بلند شد و یک روسری سرش کرد. یکی دیگر چشمانش اشکآلود شد و خلاصه، محیط عوض شد. بعد از اتمام دعای صحیفه، به من گفتند: آقا این حرفها مال کی است؟ گفتم: کلمات نورانی امام زینالعابدین(ع) در صحیفه سجادیه است. گفتند: ما متأسفانه از این معارف محروم هستیم. اگر میشود این کتاب را به ما بدهید. با خواهش و تمنا این نسخه را از من به عنوان یادگار گرفتند. خلاصه، مسلمان باید محیط را اسلامی کند؛ یعنی از خودش رنگ بدهد؛ نه اینکه رنگ بگیرد.[3]
پی نوشت
[1]. علی میرخلفزاده، داستانهایی از پوشش و حجاب، ص 18.
[2]. همان، نشانی: https://article.tebyan.net/280129
[3]. علی میرخلفزاده، داستانهایی از پوشش و حجاب، ص 64.
افزودن دیدگاه جدید