اشعار مناسبتی-حبیب بن مظاهر
حضرت حبیب علیه السلام (نوحۀ اول)
یک ماه خون گرفته 4 - غلامرضا سازگار
حبیب ابن مظـاهر طرفـدار حسینم
غـلام و جــانْنثـارِ امـــام عــالمینم
حبیبم من حبیبم شهادت شد نصیبم
حبیـب کـــربـلایم شهیـد نــینوایم
شده وقف ولایت سر از تن، جدایم
حبیبم من حبیبم شهادت شد نصیبم
مــن از سـن جـوانی گــرفتــار حسینـــم
کلاف جان به دستم خـریـــدار حسینـــم
حبیبم من حبیبم شهادت شد نصیبم
مــرا پــــرورده مــادر بـــرای جــــانْ نثــاری
چه غم گر،خونپاکم به صورتگشته جاری
حبیبم من حبیبم شهادت شد نصیبم
مـن از کـوفـه شبانــه در این وادی رسیدم
در این صحـرا شهادت بـــوَد تنهـــا امیــدم
حبیبم من حبیبم شهادت شد نصیبم
حسین فرزنـد زهـرا بــرایـم نامــه داده
کنم تا جـان فدایش بـه من منّت نهاده
حبیبم من حبیبم شهادت شد نصیبم
نمــاز مـن شهـــادت قیام من حسین است
همـه عـــالــم بـدانند امام من حسین است
حبیبم من حبیبم شهادت شد نصیبم
حضرت حبیب علیه السلام (نوحۀ دوم)
یک ماه خون گرفته 4 - غلامرضا سازگار
ای شهیــــد ظهـــر عــاشورا حبیبـی اجـــر تـــو بــا مـادرم زهرا حبیبی
یا حبیبی، یا حبیبی، یا حبیبی
ای مـدالت، چهـرۀ از خون خضابت مــن، حبیــب کـربلا کـــردم خطابت
عشق جانان برده ازکف صبروتابت کشته میگردی دراین صحراحبیبی
یا حبیبی، یا حبیبی، یا حبیبی
یـــا حبیبـی، تــــو حبیـب کـربلایی همسفر، بـا ما به نوک نیزههایی
همـرهم از کــوفه تـا شــام بلایی در دو دنیــا همدمی با ما حبیبی
یا حبیبی، یا حبیبی، یا حبیبی
یـا حبیبی، من که خود مولای دینم نجـــل زهـــرا و امیــــرالمــؤمنینــم
کس نداده پاسخ «هل من معینم» مــانـدهام بی یـــاور و تنهـا حبیبی
یا حبیبی، یا حبیبی، یا حبیبی
یاحبیبی بین چه آمد برسر من ازعطش خشکیده کام دختر من
خون دل گردیده شیراصغر من گشته چشم مادرش دریاحبیبی
یا حبیبی، یا حبیبی، یا حبیبی
یاحبیبی شد نفسها سوز سینه ازعطش خشکیده،لبهای سکینه
زرد گشتــه رنـگ گــلهای مدینه خون چکد از چشم سقا یا حبیبی
یا حبیبی، یا حبیبی، یا حبیبی
یــا حبیبی، مـن غــریب این دیارم آمــدی،تـا جان خـود سـازی نثارم
اجــــر تـــو بـــا خـــالق پـروردگارم مـن غـریبم، تـو حبیبی، یا حبیبی
یا حبیبی، یا حبیبی، یا حبیبی
حضرت حبیب علیه السلام (نوحۀ سوم)
یک ماه خون گرفته 4 - غلامرضا سازگار
حبیب بـــا وفـــایـم، محبـوب بـاصفایم
تویی، حبیب و من هم، غریب کربلایم
خوشآمدی حبیبی تو یاور غریبی
امشب من و تو با هم، نماز شب بخوانیم
فـــردا بــه نـوک نیـزه، خـون گلو فشانیم
خوشآمدی حبیبی تو یاور غریبی
امشب کنار خیمه، زینب کند، دعایت
فــردا عـــزیز زهـرا، گـریه کند بــرایت
خوشآمدی حبیبی تو یاور غریبی
امشب کنی حبیبی، در خیمه، ختم قرآن
فردا سرت بریده، گـردد، به کام عطشان
خوشآمدی حبیبی تو یاور غریبی
امشب دلت چو عباس، بر تشنگان، کباب است
فــردا ز خــون فـرقت، محـاسنت، خضـاب است
خوشآمدی حبیبی تو یاور غریبی
حضرت حبیب علیه السلام
یک ماه خون گرفته 4 - غلامرضا سازگار
مشتاق تــو بودم، چـه به پیری، چه جوانی این روی به خـون شسته و این قـــدّ کمانی
زخم تن و خون سر و پیشانی مجروح هستنـدبـه میدان وصالم سه نشانی
بگشـوده دهان، زخم تنم، تاکه بگوید عشق است، فقط عشق حقیقی، نه زبانی
دامان تو از کف ندهم،گرچه دو صدبار گیــرد ز بـدن جـان مـرا دشمن جانی
در کوفه که پیغام تو را دیدم و خواندم تـــا کرب و بلا داشتهام، اشکْفشانی
صد شکر،که شد سرخ ز خون موی سفیدم امــروز حبیـبت کند احســاس جـوانی
والله بهاراست،بهار است، بهار است بـاغی که شود در ره محبوب، خزانی
در هر نگهـم کـرب و بلا بـود، مجسّم هـر چند بــرون آمدم از کــوفه نهـانی
سـوگند به خون من و خون شهدایت فـانی نشود هرکه شود بهر تو فـانی
«میثم» همـه جــا پـر شده از شور حسینی
این شور،جهانی است،جهانی است،جهانی
حبیب بن مظاهر علیه السلام
کربلا زمزمه سی1 - ثاقب
سن عالمـه طبیبسن حبیبه سن حبیب سن
فــدای اصغـرم حسین قاپونــدا نوکـرم حسین
حسین من (4)
بـو دوخسـان ایلـده سیّـــدی ره ولاده قالمیشـام
نبــــوّت و امامتـــه کیچیلمیشـــم اوجــالمیشــام
منه بوبسدی که سیزون قاپوزدامن قوجالمیشام
گدای حیـدرم حسیـن قاپوندا نـوکرم حسین
مـــراد و کامـــه یتمیشــم خدایــــه ایلـــرم ثنـا
بقایـــه چاتمــارام اگـــر قاپونــدا اولماسام فنـا
گـرک بـو آغ مَحـاسِنه یاخــام قانیلــه مـن حنا
حبیبه قیل کرم حسین قاپوندا نوکرم حسین
حبیبــه قیـل کـرم آقـا کــه نـاز قیلســون آفاقا
کـه بیــر نگـاه رحمتـون دوادی جــان مشتاقا
قسـم خدایــه سیّــدی قوجـا حسینچیـم آقا
که صاحب فَرَم حسین قاپوندا نوکرم حسین
حضرت علی علیه السلام میفرمایند: منفورترین کس نزد خدا، کسی است که پشت سر دیگران بدگویی کند.
حبیب ابن مظاهر علیه السلام
دو دریا اشک1 - غلامرضا سازگار
شیـر مــردِ ظهـرِ عـاشورا حبیبی یا حبیب
یاد ما کردی در این صحرا حبیبی یا حبیب
اجـــرِ تـو بـا مـادرم زهـرا حبیبی یا حبیب
شاد کردی قلب زینب را حبیبی یا حبیب
ای کــــه از روز ازل بــــا مـا حبیبـی یــا حبیب
یا حبیبی یا حبیبی یا حبیبی یا حبیب
قطره بودی وصل بر دریا شدی،دریا شدی
در تمـام عمـر بـا مـا بـودهای، تا ما شدی
ذره بـــــودی محـو در مهر جهـانآرا شدی
فـاش میگـویم حبیب مـادرم زهـرا شدی
گــم شدی در مـا و کردی خویش را پیدا حبیب
یا حبیبی یا حبیبی یا حبیبی یا حبیب
جـد و بـاب و مادرم امشب دعایت میکند
دلشکسته خواهرم امشب دعایت میکند
هم سکینه دخترم امشب دعـایت میکند
هـم عـلیّاکبـرم امشب دعــایـت مـیکند
مرحبــــا ای بــــوده از اول حبیــب مـــا حبیب
یا حبیبی یا حبیبی یا حبیبی یا حبیب
تو شدی پروانه،من چون شمع آبت میکنم
بلکــــه زیـــر سایـــه خـــود آفتـابت میکنم
بعد از این دیگر حبیب خود خطابت میکنم
مثــل عبــاس علمــدارم حسـابت میکنم
ای بــه گلـزار شهـــادت عـاشق شیدا حبیب
یا حبیبی یا حبیبی یا حبیبی یا حبیب
نــامه بنــوشتم کــه سوی مـا بیایی، آمدی
صــورت از خــونِ جبین رنگین نمـایی، آمدی
سینــه پیش نیــزه قــاتل گشــایی، آمدی
چــون مــــه تابــان ز ابر خون برآیی، آمدی
آمدی قــامت ز خـــون شویی سراپا یـا حبیب
یا حبیبی یا حبیبی یا حبیبی یا حبیب
تـو حبیب کربــلایی دوستت دارم حبیب
عــاشق تیـر بــلایی دوستت دارم حبیب
صید تیر عشق مــایی دوستت دارم حبیب
بعد از این خون خدایی دوستت دارم حبیب
ایـن شـرف بـــادت گــوارا یا حبیبی یـا حبیب
یا حبیبی یا حبیبی یا حبیبی یا حبیب
تو حبیبی، خوش بوَد شرح دل مـا بـا حبیب
تشنـگـی از کــودکـانم بـــرده آرام و شکیب
زینبـم خـوانـَد بـه خیمه، آیه «امن یجیب»
تو حبیبی تـو حبیبی مـن غریبم من غریب
غــربت و مظلـــومیم را کـن تماشا یـا حبیب
یا حبیبی یا حبیبی یا حبیبی یا حبیب
ای نگارستان خون بـاغ و بهـارت یا حبیب
ای محبت کرده بیصبر و قـرارت یا حبیب
جـــان اهـــل معـرفت شمع مـزارت یا حبیب
اشک «میثم» تا صف محشر نثارت یا حبیب
سینهات صحرای عشق و دیدهات دریا حبیب
یا حبیبی یا حبیبی یا حبیبی یا حبیب
محبوب و حبیب
یک ماه خون گرفته2-غلامرضا سازگار
ای یــار مــا بــه روز غـــم و ابتـلا، حبیب چشـم انتظــار آمــدنت کـــربلا، حبیب
محبــوب تـو حسین و حبیب حسین تــو تو یا حسین گفتی و او گفت:یا حبیب!
زهــرا دهــد نــدات کــه اهــلا و مــرحبـا زینب کنـد بـه خیمه برایت دعا، حبیب
امـــروز تــو حبیـب و امـــامت بــود غریب خـوش یاور غریب شدی، مرحبا حبیب!
ای کـــــوفـــه بــا تـلاوت قـــرآنـت آشنــا ای جـان نثـار عتـرت و قرآن، بیا حبیب
قرآن بخوان که برده صدایت دل از حسین قرآن بخوان که محوشدی درخدا حبیب
قرآن بخوان که صورتت ازخون شودخضاب قرآن بخوان که رأس تو گردد جدا حبیب
قـرآن بخوان که گشته دلم تنگ بر صدات قرآن بخوان که ما تو شدیم وتو ماحبیب
امشب تـو را صداست به قـرآن بلند و من فردا شوم تو را سر نی هم صدا حبیب
تــو می شوی فــدایی فــرزند فاطمه
"میثم" به خاک راه تو گردد فدا حبیب
یا حبیب
یک ماه خون گرفته2-غلامرضا سازگار
ای سراپا روح ایمان یا حبیب بن مظاهر
جان نثار کوی جانان یـا حبیب بن مظاهر
پیر امـا شیــرِ غـران یــا حبیب بن مظاهر
بحر اما بحر عطشان یا حبیب بن مظاهر
خون خون حی سبحان یا حبیب بن مظاهر
بسته بـا محبوب پیمان یا حبیب بن مظاهر
یا حبیبی دست حق یارت که خود یار حسینی
غـــرق انــــوار ولایــت، محـــو دیـــــدار حسینی
جـان گــرفتی بــر سر دست و خریدار حسینی
تـــا ابــــد آزاد مــــــردی و گـــــرفتـــار حسینی
در خــزان هــم لالـة خندان گلزار حسینی
ای لبت بر مرگ خندان یا حبیب بن مظاهر
تــو سـراپــا عــاشق، امــا عاشق تیر بلایی
مسـت صهبـــای ولایـت، تشنــة جـام ولایی
هم اسد در بیشة دین، هم نهنگ بحر لایی
تــو حبیبی، تــو حبیبی، تــــو حبیب کربلایی
هـر کـــه هستـی مـرد میـدان نبــرد ابتلایی
در کفت سر، بر لبت جان یا حبیب بن مظاهر
ای سلامت را رســانده از دل بشکسته زینب
تیغ بر کف،اشک بر رخ،شور در سر،ذکر بر لب
آسمــان معـــرفت را چهــره ات تـابنده کوکب
در مقــام قــرب چـون مـاه بنی هاشم مقرب
از زبان یوسف زهرا شنیدم این که هر شب
کــرده ای یک ختم قرآن یا حبیب بن مظاهر
گرد غربت در وطن بنشست چندی بر عذارت
بــال میــزد مـــرغ دل از کـوفه گـرد کوی یارت
عشـق ثــارالله می بـرد از دل و از جان قرارت
کوفـه بـود و سینـة سوزان و چشم اشکبارت
نـــامــة فـــرزنـــد زهـــرا شـد مــدال افتخـارت
واشدی چون گل به بستان یاحبیب بن مظاهر
نــامـة دلـدار را خــوانـدی بـه عـالم ناز کردی
چون ملک از فرش بر عرش خدا پر باز کردی
سیــر معـــراج هـــوالمـوجـود را آغـــاز کردی
نیمـــه شب از کـــوفــه تا کرببلا پرواز کردی
در کمـال عشق و ایثار و وفا اعجاز کردی
گوی بردی از شهیدان یا حبیب بن مظاهر
چـشم ثـــارالله تـــا افتـــاد بــر مـــــاه جمالت
دید سرتا پا همه ایثار و عشق وشور و حالت
بیـش تـر در سـن پیری از جوان شوق وصالت
بخـت گفتـا ای ملک وامــانده در سیر کمالت
هجــر پـایـان یافت وصل یوسف زهرا حلالت
داده جان و گشته جانان یا حبیب بن مظاهر
تــو نمــاز وصـل را پیـش از نمــاز ظهــر خواندی
تیــر دشمن را بـه جـای دیده بر قلبت نشاندی
خـــون خـود را در قــدوم یـوسف زهرا فشاندی
از خودی ها پا کشیدی تا خدا خود را رساندی
از ازل بــا یار بـودی، تا ابد با یار ماندی
ای به راه یار قربان یا حبیب بن مظاهر
سـوخت ثــارالله بــا یـــاد تو قلب داغدارش
گوییــا جـان داد عبــاس عزیزش در کنارش
اوفتــاد از مرگ تو بر چهره نقش انکسارش
گرد غربت ناگهان بنشست بر ماه عذارش
اشک تنهایی روان شد از دو چشم اشکبارش
گه بـه صورت، گه به دامان یا حبیب بن مظاهر
ای محـبت سجـده آورده بــه زخــم پیـکر تو
ای گـــرفتـه آبــرو تـا حشر، خون از منظر تو
بــوسۀ آیـــات قـــرآن بــر لب جــان پــرور تو
تیغ در دست عدو خجلت کشید از حنجر تو
بـــا کــه گــویم قاتل سنگین دل بد اختر تو
با سرت می داد جولان یا حبیب بن مظاهر
ای شهـادت از جــوانی برده تا پیری شکیبت
ای وصـال دوسـت در میـدان جانبازی نصیبت
تــو حبیبی آن کـه مادر خوانده از اول حبیبت
تیغ: مرحم،زخم:دارو، مرگ:درمان،غم طبیبت
یا حبیبی! خیز و یاری کن به مولای غریبت
داد او از خصم بستان یا حبیب بن مظاهر
تــو حبـیب جـان و پیشــانی محبــوبت شکستـه
یـــاور عشقـی کــه یارت در یم خون دیده بسته
شــانه اش از تیغِ بران سینه اش از نیزه خسته
عضو عضو پیکرش چون برگ گل از هم گسسته
در عــزای آن خدایی کشتی در خون نشسته
اشک "میثم" کرده طوفان یا حبیب بن مظاهر
یا حبیب
یک ماه خون گرفته1-غلامرضا سازگار
مــن حبیب پســر فاطمــه ام، یـار حسینم
بنـده ام بنـده ولـی بنـده ی دربار حسینم
درس آزادگیـــــم داده از آغــــــاز، معلّـــــم
که رهاگشته ام ازخویش و گرفتار حسینم
دل بریــدم ز همــه عالــم و او بــرد دلــم را دیـده بستم ز همه، عاشق دیدار حسینم
سروجان طرفه کلافی است به بازار محبت
که به این هدیه ی ناچیـز خریدار حسینم
شـرر تشنگـی و تــابش خـورشیـد، حـلالم که جگـر سوخته ی اشک علمدار حسینم
این تن خسته واین فرق سر،این صورت خونین همــه وقـف قــدم یـار که مـن یار حسینم
بــه ولای علـی و مــالک و عمــار رشیــدش مـن در ایـن دشت بلا، میثم تمارِ حسینم
آب دریــا چــه کنـد بــا جگـر سوختـه ی مـن کـه پــر از ســوز دل و آه شرربـار حسینم
تاجــر عشقـم و کـالای محبت همـه هستـم سر به کف دارم و آشفته ی بازار حسینم
میثم این گفتۀ آن پیر حسینی است که گوید
که حبیبــم مـن و سربــاز فداکـار حسینم
پیر کربلایی
یک ماه خون گرفته1-غلامرضا سازگار
اسدی، حبیب عترت! گل باغ آشنایی!
چه سعادتی از این به، که شدی تو نینوایی
تو حبیب پاکبازی، تو هماره سرفرازی
به ولایت حسینی، به محبت خدایی
تو اسیر زلف یاری، همه عمر بی قراری
تو شدی ز نوجوانی، به هوای ما هوایی
که در این سیاهی شب، ببرد خبر به زینب
که حبیب، پیر کوفه، شده پیر کربلایی
زکرامت سرشتت، همه بوده سرنوشتت
که به پای عشق جانان، سر و جان کنی فدایی
به خدا قسم حبیبی، که تو یاور غریبی
چه خوش است با غریبان، شب غربت آشنایی
چو مرا غریب دیدند، همگان زمن بریدند
منم ودیار غربت، منم و غم جدایی
شده چشم هاجرانم همه چشمه های زمزم
به جز العطش ندارد لب خشکشان صدایی
شده قسمتت سعادت، زهی از چنین عبادت
که کند عذار سرخت، زحسین دلربایی
زمحبت تو میثم، به عنایتت زند دم
شب و روز، فکر و ذکرش شده منقبت سرایی
حبیب ابن مظاهر علیه السلام(نوحه)
یک ماه خون گرفته1-غلامرضا سازگار
حبیب کربلا، یابن المظاهر
مست جام بلا، یابن المظاهر
انت حبیبی یار غریبی
اهلاً و مرحبا، یابن المظاهر!
کردی حمایت از آل پیمبر
اجرت با مادرم زهرای اطهر
یار ولایت پیر هدایت
اهلاً و مرحبا، یابن المظاهر!
من محبوب خدا، تویی حبیبم
در دشت کربلا بنگر غریبم
بیت امام گوید سلامت
اهلاً و مرحبا، یابن المظاهر!
تو از سعادتت بودی حسینی
پیش از ولادتت بودی حسینی
اگر چه پیری مانند شیری
اهلاً و مرحبا، یابن المظاهر!
بر نی رود سر از تن جدایت
زینب در خیمه ها گوید دعایت
تو یار مایی غمخوار مایی
اهلاً و مرحبا، یابن المظاهر!
روز بی کسی و غمخواری ما
از کوفه آمدی بر یاری ما
پیر محبت سرباز عترت
اهلاً و مرحبا، یابن المظاهر!
شهادت از ازل بود آرزویت
خون پیشانیت شد آبرویت
گشتی خدایی حق را فدایی
اهلاً و مرحبا، یابن المظاهر!
مِن الغریب اِلی الحبیب
یک ماه خون گرفته2-غلامرضا سازگار
شنیـــدم کـــه مــــولای اهــــل ولا چـــو زد خیمـــــه در وادی کـــربـلا
چــو گـــردید در بین دشمـن غریب یکــی نـــامـه بنـــوشت بهـر حبیب
کــه ای پیـــر از پــای تــا سـر وفــا محبـت گــرفتــــه ز نـــامـت صفــــا
بـــود ایـــن پیـــام از حسین غـریب کـــه بنـوشتـه از کــربـلا بــر حبیب
حبیبی که عشق است مطلوب تو کجـــایی غــریب است محبــوب تو
اگــر یـــــار و غمخـــوار مـــایی بیــا اگـــر عــــاشــق کــــربـلایـی بیـــا
بیــا تــا کـه صـــورت کنی لاله گون بیــا تـا کـه خــود را بشویی ز خون
ز یـــاران آن شهــــریــــار غـــــریـب یکـــی بـــرد ایـن نــامه را بر حبیب
بـــدو گفـت: کـی پیـــر پـاکیزه رای ســلامت رســانـده ولــی خـــدای
کــه ای بــــوده از کـــودکی یـار ما بــه هنــگــــام پیــــری طــرفـدار ما
حبیبــی بیــــا تـــــا ولایـــی شـوی بـــه همــــراه مـــا کـربلایی شوی
بیــا تـا کـه چــون شمـع آبـت کنـم اگـــــر ذره ای، آفـتـــــابــت کنــــم
حبیبـــی، حبیبــــی، حبیبی، حبیب تـــو را کـــرده دعـــوت امـام غریب
بیـــا روز غـــربـت مــــرا یــــار بــاش بـــــه آل پیـمبـــر طـــــــرفدار باش
حبیـب آن زمـــان داشتـی میهمـان ز فـــامیل و خیـــل عمـــو زادگـــان
بــه آنان چنین گفت آن خوش سیر کـــه مـن پیــر و فرتوت گشتم دگر
چگــــونـه بـــدیـن پیـــــری و ابـتـــلا ز کـــــوفــه روم جـــــانـب کـــــربلا
چــو شـد خــانه خلوت عیال حبیب بــدو گفـت: کـی پیـر محنت نصیب
مـــرا رفتـــه از تـــن قـــرار و شکیب چـــه گــویی جواب حسین غریب؟
حبیبش چنیــن گفت: کای پاک زن! نیـــاید دگـــــر قهـــرمـــانـی ز مـن
چــه بهتـر کـه بنشینـم انــدر ســرا کنـــاری بجــــویم از ایـــــن مــاجرا
بـــرآشفت یـــک بــــاره آن پیـــر زن کــه دیگـــر دم از مـرد و مردی نزن
چــرا سـاکتی؟ ای بــه غـم مبتـلا! امــامت غــــریـب است در کــــربلا
تــو که دست بر روی هم می نهی قیــامت بـه زهرا چه پاسخ دهی؟
بـه رخ گشت جاری سرشک حبیب به زن گفت:ای داده از کف شکیب
الا ای بـــه شــادی و غـــم یـار من همــه عمـــر دلـــدار و غمخوار من
محــب و طـــــرفـــــدار آل رســــول عـــزیــــز حبیــب و کنیـــــز بتـــــول
اگـــر مـن شــوم کشتـه در کــربـلا تـــو تنهــا شـوی ای بــه غم مبتلا
بـــه پــــاسـخ بگـفت آن زن بـــاوفـا کـــه ای پیــــر از پــای تـا سر صفا
حبیبــی بـــه حـــق خـــدا حــاضرم کـــه گـــردد غـذا خـون خاکسترم
ولــی نیستـــم حـاضر ای جان پاک که جسم امامم شود نقش خاک
حبیبـش بگـفت: آفــــرین بــر تو زن! که بودی وهستی حسینی چومن
اگـــر پــــاره پـــاره شــــود پیــکــرم دو صـد بـــار گیــرنــد تـن از ســرم
نگـــــردم دمـــی از امـــامـم جــــدا روم کــــربلا تـــا کنـــم جـــان فــدا
شهـــادت ز من برده صبر و شکیب حبیبـــم، حبیبـــم، حبیبـــم، حبیب
ســلام خــدا بــر وفـای حبیب
شود جان "میثم" فدای حبیب
نوحه حضرت حبیب علیه السلام (1)
یک ماه خون گرفته7-غلامرضا سازگار
تشنـه لـب جـام بـلا یـا حبیبی خوش آمدی به کربلا یا حبیبی
تو حبیبی یار غریبی
تو از ازل حبیب دشت کربلایی همیشه سینه سپـر تیـر بلایی
تو حبیبی یار غریبی
تو از جوانیات گرفتـار حسینی هستی خود داده خریدار حسینی
تو حبیبی یار غریبی
بیا که با خون جبین کنم خضابت بیا که از جام عطش دهـم گلابت
تو حبیبی یار غریبی
عـاشق محبوب حبیببنمظاهر نــور الهـی ز جمالت شده ظاهر
تو حبیبی یار غریبی
حبیب ما حبیب ما حبیب مایی مثل حسینبنعلی خون خدایی
تو حبیبی یار غریبی
حبیب من صبح سعادتت رسیده خـدا تـو را بهـر شهـادت آفریده
تو حبیبی یار غریبی
نوحه حضرت حبیب علیه السلام (2)
یک ماه خون گرفته7-غلامرضا سازگار
یا حبیببنمظاهر بـه جمالت صلوات
تو فدایـی حسین بـه کمالت صلوات
تو حبیبی یا حبیب (2)
از خدا بـاد سلامت کـه خدایی شدهای
مثل آقات حسین کرب و بلایی شدهای
تو حبیبی یا حبیب (2)
تو به هنگام غریبی شدهای یار امام
دختر فاطمـه بهر تو فرستاده سلام
تو حبیبی یا حبیب (2)
شهــدا شیفتــه نغمــه قـــــرآن تـواند
آل عصمت همه محزون و پریشان تواند
تو حبیبی یا حبیب (2)
تو حبیبی تو حبیـب پسـر فـاطمهای
تو میان شهدا چشم و چراغ همهای
تو حبیبی یا حبیب (2)
چشمهای پسر فاطمه در راه تو بود
نفس یـوسف زهــرا شــرر آه تـو بود
تو حبیبی یا حبیب (2)
آمدی تا که بـه شمشیر بلا خنده کنی
در دلت عشق بنیفاطمـه را زنده کنی
تو حبیبی یا حبیب (2)
منّت شمشیر
یک ماه خون گرفته7-غلامرضا سازگار
گـل نشــاط دمیـده اســت از ســـراپــایم
کـه مـن حبیـب حسیـن و حبیـب زهــرایم
هـــزار شکــر خــدا را سعــادتـم ایــن بود
شــود ز خـــون جبینــم خضـــاب سیمایم
تمــام اجــر شهــــادت بــــرای مـــن فردا
همین بـس است که باشد حسین آقایم
دو دیــده در ره تیــر و سرم نشانۀ سنگ
کشیـده منـت شمشیــر و نیــزه اعضـایم
ز خون سرخ جبین چشـم از جهان بستم
کــه بــر جمــال امــامم دو دیـده بگشایم
زهــی کــرامت و آقـــایی امـــــام حسین
کـــه در کنـــار علمــدار خــود دهـد جـایم
رواســت دور سـر دختـــر علـــی گــــردم
به جاست سر به قدمهای اکبرش سایم
شـــدم بـــه شعلــۀ شمــعِ وصال، پروانه
ز تـیــر و نیـزه و شمشیـر، نیـست پـروایم
حبیب یـوسف زهــرا شدم چه بهتر از این
کــه قطـــره بــــودهام و متصــل به دریایم
خــدا کنــد کــه بـــه دنیــا دوبـاره برگردم
هــزار بــار کنــم جـــان فــــدای مـــــولایم
شهادت دگرم هست آرزو «میثم»
گــر آورند دوبـــاره بـــــه دار دنیایم
حبیبی انا الغریب
یک ماه خون گرفته7-غلامرضا سازگار
محبـوب مــن حسیـن و حبیـب اسـت نـام من
جـوشد مـــدام کــوثـر فیضـش بــه جــــام من
شیرین شده است شهد شهادت به کام من
دریــای ســرخ خـــون شـــده بیـــتالحـرام من
من جان نثار مکتب سرخ لایتم
کـردند بـا چـراغ محبت هدایتم
لبخند میزنـد به خدا زخم پیکرم
خاک قدوم یوسف زهرا بود سرم
دور حسیـن گشتـه روان مطهـرم
نام مرا حبیب نهـاده است مادرم
با بال عشق سوی خدا پر کشیدهام
از کـودکی شــراب محبت چشیدهام
زیبـد حبیـب خـویش خطـابم کند حسین
چـون شمـع آتشـم زده آبـم کند حسین
از کشتگــان خویش حسابم کند حسین
در موج خون کشیده خضابم کند حسین
یارم کشد به مقتل و بختم زند صلا
محبـوب نــامه داده بـــرایــم ز کربلا
خوش نامهای رسیده ز محبوب بر حبیب
آغـــاز آن نـــوشتــه حبیبـی انـــا الغـریب
این نامه برده سخت ز جان دلم شکـیب
آتـش زنـد بـه هستـی آبــم کنــد عجیب
زیـــن نــامه پیکـرم سپـر تیـرها شده
دیگر حبیب عاشق شمشیرها شده
دیگـر بـه زنـدگـانی خـود ناز میکنم
تا کوی دوست یکسره پرواز میکنم
سینـه بـه پیـش تیــر بـلا باز میکنم
فـریاد یــا حسین ز دل سـاز میکنم
نام حسین فاطمه جاریست بر لبم
یــار حسین و خــاک قـدمهای زینبم
هنـگـــام ظهــر در ره جــانــان فـــدا شــدم
واصل به دوست گشتم و از خود جدا شدم
بــا بــــال روح از قـفــس تــن رهــــــا شـدم
سـر از تنـم جــدا شــد و حــاجت روا شـدم
تقدیم دوست گشت سرو جان و پیکرم
دیــدم عــــزیـز فــاطمه بگــرفت در بــرم
یـک عمـر بـود ذکر و نماز و عبادتم
تا شد نصیب در ره جانان شهادتم
تکمیـل شـد بـه یوسف زهرا ارادتم
آغــاز شـد ز بعــد شهــادت ولادتم
خـــونم نثــار فیـض نگــاه حسین شد
«میثم» حبیب کشتۀ راه حسین شد
نوحۀ حضرت حبیب علیه السلام
یک ماه خون گرفته 6 – غلامرضا سازگار
من حبیب شهید کربلایم تشنـهام تشنۀ جـام بلایم
عاشقم عاشق خون خدایم
من حبیبم یار غریبم
مـن فدایـی اولاد رسـولم حامـی نجل زهرای بتولم
یوسف فاطمه کرده قبولم
من حبیبم یار غریبم
مـن طرفــدار آل بـوتــرابم آمدم تا کنی از خون خضابم
ذرهام، از کـرم کـن آفتــابم
من حبیبم یار غریبم
من حبیب امیرالمؤمنینم یار فرزنـد او حامی دینم
آبرویم بـود خون جبینم
من حبیبم یار غریبم
از ولادت حسینـی بـودهام من سر به خاک ولایت سودهام من
سینه پیش بـلا گشـودهام من
من حبیبم یار غریبم
یاحسین یاحسین جانم فدایت کـن نگـه بـر حبیبِ بـاوفـایت
سر و جان هدیـه آوردم برایت
من حبیبم یار غریبم
نامۀ محبوب
یک ماه خون گرفته 6 – غلامرضا سازگار
این شنیـدم چـون بــه دشت کربلا خیمــه زد ســــرحلقــــۀ اهــل ولا
بــــر حبیـببــنمظــاهـــر نامـه داد نـــامـه نـه! یــک کوه آتش از نهاد
نــامـهای بنــوشـت بــا متن عجیب یــا حبیبی! مــن غـریبم من غریب
ای ز دوران جــــــوانـــی یــــار مـــا همچنــان عبـــاس مـا غمخـوار ما
تــو حبیبــــی لیـــک محبــوب منی طـــالـب حقـــی و مطلـــوب منـی
شهـد تـو از دست ما جام بلاست وعـــدۀ ما بـا تو دشت کربـلاست
تا کنی رخسار خود از خون خضاب رو بـــه دشت کــربلا کن با شتاب
کــرد قــاصـد روی در شهــر حبیب نــامـــــه را آورد از بـهــــــر حبیــب
همسرش گفتـا حبیب!این نامه چیست؟ گفت پیغـــام حسینبـنعلـیست
نــــامـــه داده از زمیـــــن کــــــربلا کــای وجـــودت عـــاشق تیـر بـلا!
یـــا حبیبـی یـــا حبیبـی یـــا حبیب مـن غــریبــم من غریبم من غریب
آن زن زهـــــرایـــــی نیکــــوخصــال کــرد از آن پیــر عاشق این سؤال
کـــای حبیــبِ عتـــرت خیــرالبشر! کی کنی بر بذل جان، عزم سفر؟
او کـــه بـــودی بـــا امـامش ارتباط کـــرد نـــزد همســر خــود احتیاط
گفــت بــــودم در جـوانـی شیرمرد حـــال میآیــد چـه کار از پیرمرد؟
گــرچــه مـــرد تـیغ و مـرد جوشنم نیسـت نیــــروی جــوانـی در تنـم
زن چــو این پـاسخ ز یار خود شنید دسـت بـرد و مقنعه از سر کشید
بـــر ســـر آن شیـــردل پرتـاب کرد یــــار خـــود را از خجـــالت آب کرد
گفت بنشین در سرای خود چو زن پیــش مــن دیگـر دم از مردی نزن
یــوسف زهــراست در صحرا غریب شـــرم از زهــرا نـداری ای حبیب؟
ریخـت اشـــک از دیــدۀ آن پیـرمرد گــریـه کرد و گریه کرد و گریه کرد
گفت ای زن بعـــد مــن گیـری عـزا ســر نهـی بر خاک، بی آب و غذا
زن بگفتـــا از چــــه داری واهمــه؟ جــان مــــن قـــربـــان آل فـاطمـه
چون حبیب از یار،این پاسخ شنفت اشـک شـوقش ریخت بر رخسار وگفت:
کـــای کنیــــز آل ختـــمالمرسلین! آفــریـن بــــر تـــــو زنِ مــــردآفـرین
مــــن از اول کــربـــــلایـی بــودهام بــــا نثــــار جـــان ولایــی بــودهام
بیـــم از آنــــم بــود ای نیکـوخصـال کـــه تــو نگــذاری روم سـوی قتال
همسرم! آسـوده خاطـر باش، من از ولادت بـــــر تنــم کــــردم کفــن
من به شوق جانفشانی راهیام هـــرچـــه آیــد پـیش، ثاراللّهـیام
مــیروم در کـوی جانـان بـا شتاب تـا محـاسن را کنم از خون خضاب
سینـــۀ مــن از ولادت منجلیست خون من وقف حسینبنعلیست
مـــیروم تـــــا در حضـــور رهبـــرم بـا لـب عطشـان جـدا گردد سـرم
عـــــاقبـت آن عـــاشــق دلبــاخته جــان خـود را وقـف جانان ساخته
بـــود از بــس تشنـــۀ جـــــام بـــلا گشت خــونش وقــف خـاک کربلا
پیکـرش شد دفـن در خاک حسین در کنــار جسـم صد چـاک حسین
وقف جانان شد سر و جان حبیب
جـان «میثم» بــاد قـربـــان حبیب
یک ماه خون گرفته 6 – غلامرضا سازگار
حبیب و محبوب
حبیبــم من حبیبـم من حبیب آل طـاهــایم محبت سیل خون گردیدوجاری شدبه سیمایم
نه تنهالالهگون کــردم زخون خود محاسن را کمربستم که ازخون شستوشو گرددسراپایم
حبیبـم مـن حبیبـم من کـه از محبــوب خـود باشد هــزاران زخــم تیــر و نیــزه و خنجـــر تمنـایم
حبیبم مـن حبیبـم من بـه شـوق مـرگ میخندم کــه میغلتـم بـه خـون خویش، پیش چشم مولایم
حبیبم من حبیبم من که دیشب دختر زهرا دعــایــم کــرده تــا صـورت ز خون سر بیارایم
حبیبم من حبیبم من که چون پروانۀ عاشق نبــاشـد لحظـــهای از آتــش سوزنــده پروایـم
حبیبم مـن حبیبم مـن غـلام یـوسف زهــرا کــه آقـایی بـه خلـق عالـمی بخشیـده آقایـم
حبیبم من کـه مولایـم برایـم نـامـه بنوشته کـه جـان و سـر بگیرم بر کف و بر یاریاش آیم
حبیبم من حبیبم من که گیرم دست «میثم» را
بـه ایـن اشعار جانسوزش شفیعش نزد زهرایم
پیر عشق
فانوسهای اشک 3 – غلامرضا سازگار
حبیببـنمظـــاهــــر مـــــدافــع تـــوحیـدم
بـاید شـود از خــون،سرخ،محاسن سفیدم
حبیب ثاراللّهم پیر انصاراللّهم
تمـــام دینـــم بــاشــد، عـشق ابـاعبـــدالله
جـان میکنم قربانی،سر میدهم دراین راه
حبیب ثاراللّهم پیر انصاراللّهم
در پیـش دشمـن صـورت ز خـون خود میشویم
صورت زخون میشویم،حسین حسین میگویم
حبیب ثاراللّهم پیر انصاراللّهم
اگر چـه پیـرم در سـر، شـور جوانی دارم
قسم بـه زهـرا باشـد، شهـادت افتخارم
حبیب ثاراللّهم پیر انصاراللّهم
غــافــل ز هست و بـودم، فارغ ز عالمینم
من عاشق حسینم،من عـاشق حسینم
حبیب ثاراللّهم پیر انصاراللّهم
خضاب دائم
فانوسهای اشک 3 – محمد نعیمی
مـرد خـدا، محبِّ اهـل بیت طاهر اهـلاً و سهلـاً یـا حبیببنمظاهر
آمـــدهای در دیـــــار آشنـــایی
حبیبی و شد دلت کربوبلایی
خوش آمدی یـا حبیببنمظاهر (2)
بر یاری مولای خود از ره رسیدی در پیش زهـرا و پیمبـر روسفیدی
بـه کـربلا ای پـرستـوی مهاجر
آمدهای از سفر تـو ای مسـافر
خـــوش آمـدی یـا حبیببنمظاهر (2)
ای در بهشـت کربـلاییها مقــامت دخت علی از خیمهها گفته سلامت
پیش خـدا سـربلنـد و سـرفـرازی
از تو حسین می کند مهماننوازی
خـــوش آمــدی یـا حبیببنمظاهر (2)
از کودکـی بـودی محبّ آل هاشم موی سفیدت میشود خضاب، دانم
تـا بـــه ابد خــون تــو در جریانست
منشور عشق برهمه آزادگان است
خــوش آمـــدی یــا حبیببنمظاهر (2)
ای یــار بــاوفای ذرّیــۀ خــاتم قبـر تـو میشـود، زیـارتگاه عالم
از خــون تـو بشکفد لالـۀ ایثـار
از خاک تو میوزد، بوی گل یار
خــوش آمــدی یـا حبیببنمظاهر (2)
حبیب حسین علیه السلام
یک ماه خون گرفته 5 – غلامرضا سازگار
یــــــار فــــرزنــد زهـــرا حبیبی
حامی آل طاها حبیبی حبیبی
فخر عالمینی حبیب حسینی
پیر عشق و ایثار و شهادت، حبیبی
کردی با روی خونین عبادت، حبیبی
فخر عالمینی حبیب حسینی
تــو حبیـب مـن و مـن غــریبم حبیبی
من غریب و تو هستی حبیبم حبیبی
فخر عالمینی حبیب حسینی
خوش به حالت حبیبی!شدی کربلایی
گــردیـدی در ره مــا فـــدایی، حبیبی!
فخر عالمینی حبیب حسینی
کــردهام مــن خطـابت حبیبی! حبیبی!
سازم از خون، خضابت حبیبی! حبیبی!
فخر عالمینی حبیب حسینی
آمــدی بـــر دفــــاع امـامت حبیبی!
دخت زهرا رسانده سلامت حبیبی!
فخر عالمینی حبیب حسینی
تو شهید حسینی؛ اجرت با فاطمه
تو بـه مـا نور عینی؛ اجرت با فاطمه
فخر عالمینی حبیب حسینی
یا حبیبی
یک ماه خون گرفته 5 – غلامرضا سازگار
حـامی فـــرزنـد زهــرا یـاحبیببنمظـاهر
پیـر عشـق و پیـر تقــوا یـاحبیببنمظاهر
آمــــدی بــر یــاری مـــا یاحبیببنمظاهر
گشتــهای غــرق تجـلا یـاحبیببنمظاهر
یاحبیببنمظاهر
یــا حبیبی آمــدی در کــربلا بــر جاننثاری
تـا شـود در یــاری خون خدا خون تو جاری
میکنی بهرشهادت لحظهلحظه بیقراری
ســرفـرازی در دو دنیــا یـاحبیببنمظــاهر
یاحبیببنمظاهر
یا حبیبی ذره بــودی کـردم امشب آفتابت
تــو مــرا از پردۀ دل خواندی و دادم جوابت
میشود وجه الهی صورت از خون خضابت
یــار عــاشق! پیــر بــرنـا! یاحبیببنمظاهر
یاحبیببنمظاهر
یـا حبیبی ای کـه بـر ما روز تنهایی حبیبی
مرحبا ای عاشق صادق که خود یارغریبی
تشنگــان و کــودکـان را پـاسخ اَمّن یجیبی
گشتــهای مسـت تـــولا یــاحبیببنمظاهر
یاحبیببنمظاهر
من حبیبم
یک ماه خون گرفته 5 – غلامرضا سازگار
ای اهل کوفه من حبیبم رفته ز دل صبر و شکیبم
حبیبـم و یـــار غریبم
من حبیبم یار غریبم
منـم حبیـببــنمظاهر شور حسینم شده ظاهر
خونم بوَد طیّب و طاهر
من حبیبم یار غریبم
حبّ حسین،مذهب ودینم یــــار امیـــرالمــؤمنینم
نوشته در خطّ جبینم
من حبیبم یار غریبم
دارم بــــه ثـــارالله ارادت شهـــادتم بــود عبـادت
عبادتم بود شهادت
من حبیبم یار غریبم
یـار امــام تشنـهکــامم حسیـن را پیـــرغــلامـم
رسانده زینبش سلامم
من حبیبم یار غریبم
اگـــرچـه از پیــری خمیـدم بـا این محـاسن سفیدم
شهادتم باشد امیدم
من حبیبم یار غریبم
رهبر و مولایم حسین است امام و آقایم حسین است
دنیا وعقبایم حسین است
من حبیبم یار غریبم
نــوشتــه بـر لــوح دل من: حسیـن، دیــن کــامل مـن
سرشته مهرش باگل من
من حبیبم یار غریبم
پیر پر از دوست
یک ماه خون گرفته 5 – غلامرضا سازگار
ای یــار امـــام شهــــدا یــــابنمظاهر امــروز شــدی خــون خـدا یابنمظاهر
آثـارِ شکستـم به جبین گشت نمایان وقتـی کــه فتـادی تـو ز پا یابنمظاهر
باداغ توای پیرپرازدوست،عجب نیست گــردد قـــدم از غصـه دوتا یابنمظاهر
ایثار،همین بود که بستی به محاسن از خــون سـر خویش، حنا یابنمظاهر
جــان در بـدنت بـود کـه از خنجر قاتل لبتشنه سرت گشت جدایابنمظاهر
از کــوفـه چـو بـر یـاری ما روی نهادی زهــرا بــه تـو میکـرد دعا یابنمظاهر
دیــروز شدی یـار علی در صف صفین امـــروز شـــدی یـــــاور ما یابنمظاهر
ای حافظ و ای قاری وای حامی قرآن خــوش حـقّ تـو گردید ادا یابنمظاهر
در یاری دین سربه کف دست گرفتی گشتـی به ره دوست فدا یابنمظاهر
«میثم» نه فقط، بلکه همه عالم و آدم
گیـرنــد ز خـــاک تــو شفــا یابنمظاهر
حسین پرستم
یک ماه خون گرفته 5 – غلامرضا سازگار
اگرچه خصم کند نیستم، حبیب تو هستم هنــوز خــاک وجــودم نبـود، دل به تو بستم
مـــرا بــه عـــالم زر، زرخـرید کوی تو کردند در آن زمـان کـه نبودم به خاک پات نشستم
ز بـسکـه دور تــو گشتم تمـام لشکر کوفه زدند طعنــه و گفتنـــد مــن حسینپــرستم
هــزار بـــار شکستنـد استخـــوان تنـــم را هــزار شکــر کـه پیمان دوست را نشکستم
تنم کـه خورد زمین، سر به زانوی تو نهادم ســرم کـه گشت جدا، دامن تو بودبه دستم
ززخم خویش سرودم،به خون چهره نوشتم کـه تــو حبیب خدایی و من حبیب تو هستم
نیــاز نیـست حبیـب تـــو را بــه بـادۀ جنّت قسـم به خون شهیدان ز زخم تیغ تو مستم
بــه پیکـرم شده این زخمها لباس شهادت کـه از نخست چنیـن بـوده بـا تو عهد الستم
مــرا بــه سلسلـۀ دوست بستـهاند از آغاز ز هم گسستم و زنجیر دوست را نگسستم
به روز حشر به «میثم» بهشت را صله بخشم
کـه از شــرار درونــش همـــاره بــا خبــراستم
دیدگاهها
خیلی عالی
افزودن دیدگاه جدید